زمستان بود، فرزند بزرگترم برای امتحانات پایان ترم دانشگاه درس میخواند. فرزند کوچکترم خود را برای امتحانات پایان نیمسال اول آماده میکرد. حجم و وسعت تبلیغات محیطی در خیابان به داخل محیط مدرسه کشیده شده بود… هر روز یک معلم از شرایط دشوار کنکور سال آینده خبر میداد و ذهن اولیا و فرزندم را بههم میریخت؛ اما مشاور مدرسه با نشان دادن درِ باغِ سبز و ترسیم یک فضای رویایی از تحصیل در سال آخر در مدرسهای که خودش در آنجا مشغول بود، همهی خانوادهها را برای ثبتنام در مدرسه ترغیب میکرد و مدیر مدرسه با خروج بچهها از مدرسه و ثبت نام در مدرسهای دیگر مخالفت میکرد تا حدی که صحبت از تخفیف و قسطبندی شهریه و قرار دادن معلم خصوصی رایگان برای تقویت نقاط ضعف دانشآموزان مدرسهاش ابزاری بود جهت تشویق خانوادهها به ثبت نام فرزندشان در مدرسه فعلی!!! و حتی گاهی پیشنهاد اولیا را برای تعویض دبیران حال حاضر و قرار دادن دبیران جدید که مورد تأیید اولیا بودند، لحاظ میکرد…! با خودم فکر کردم چقدر جالب، در سال آخر فرزندان ما چقدر برای مدیر و مشاور مدرسه مهم شدهاند!!!
گذشت و گذشت زمستان تمام شد، در عید دورههایی جهت تقویت تشریحی برگزار شد و همچنان حجم فشار برای ثبت نام در مدرسه بیشتر و بیشتر میشد… حتی تعدادی از دبیران نامی را به مدرسه آوردند تا برای بچهها قبل از شروع امتحانات پایان ترم، رفع اشکال رایگان انجام دهند، و دایم میگفتند در سال آینده همین دبیران قرار است با شما کلاس کنکور داشته باشند.
امتحانات پایان سال برگزار شد، مدرسهی فرزندم جزء مدارس خوب شهرمان به شمار میرفت، نتایج امتحانات ترم در پایان خرداد اعلام شد، اما یک نکته خیلی برای من و تعدادی از اولیا که پیگیر بودند ذهن همه را درگیر کرده بود: «تمام بچهها نمرات بالایی گرفته بودند…»
پایینترین نمره 15 بود و تعداد زیادی از بچهها نمرهی 19 و 20 گرفته بودند… با خودم فکر کردم که فرزند بزرگتر من در سال سوم دبیرستان چون امتحانات، خارج از مدرسه و نهایی برگزار شد به سختی توانست معدل26/19 کسب کند، اما امسال چون امتحانات به صورت داخلی در مدرسه برگزار شد میانگین نمرات بسیار بالا بود! و این موضوع سادهای نبود، چون نشان از این بود که درِ باغِ سبز به بچهها نشان میدهند تا رضایت اولیا و فرزندان را جلب کنند و بچهها با حس خوب در همین مدرسه ثبتنام کنند تا از مدرسه خارج نشوند! کلاسهای کنکور از تیرماه در مدرسه آغاز شد و فرزندم با اصرار به من و پدرش که من همینجا را دوست دارم و من را همینجا ثبت نام کنید، ماهم به خواستهی او عمل کردیم… شهریهی مدرسه چندین میلیون بود…
از طرفی هزینهای جدا جهت خرید کتابهای کمک آموزشی از ما دریافت کردند و بعد ها متوجه شدیم اشتیاق ناظم مدرسه جهت خرید این کتابها، درصدی بود که بابت تخفیف، انتشارات به مدرسه میداد!!! ولی به دانشآموزان به قیمت پشت جلد کتابها فروخته میشد!
بعدها هزینهی پانسیون مطالعاتی که به هدف عدم خروج بچهها از مدرسه و شرکت در کلاسهای آموزشگاهها و همایشها با سایر دبیران بود، کار را برای ما دشوارتر کرد…
آزمونهای جامع به صورت یک خط در میان تشکیل میشد و تعداد غایبین در آزمون با سختگیری مدیر به حداقل میرسید، کلاسهای مشاورهی مدرسه تبدیل به کلاسهای «یوگا» شد چون دایم به بچهها روحیه میدادند که شما میتوانید، هر چند اگر نمره نیاورید و…
بعدها فهمیدیم که نمره حرف اول و آخر را در قبولی کنکور میزند و این حرفها در کلاس مشاوره مدرسه فقط جنبه انگیزشی داشته!
بعد از عید که تسویه حساب مالی کل میان اولیا با مدرسه به اتمام رسید نوبت به ثبت نام مجدد بچهها در همایشهای یک روزه و کلاسهای نکته و تست رسید… از بچهها خواستند هر کسی تمایل داشت برود دفتر مدرسه و از طریق معاون آموزشی مدرسه ثبتنام کند، اما همایشها در دانشکدهی داروسازی شهید بهشتی برگزار میشود، نه در داخل مدرسه…!
در ذهن من به عنوان مادر، تصویری شبیه به یک «کنسرت» با حضور یک «خواننده» شکل گرفت، بالای500 دانش آموز در یک سالن آمفی تأتر، درس میگیرند!!! چه قدر جالب… چقدر پول… چقدر سود… چقدر درآمد… چقدر نمایشی… آیا واقعاً در این فضای شلوغ، فرزندم نکتهای یاد میگیرد؟!
کنکور برگزار شد و مجدد دعوت شدیم جهت انتخاب رشته… ناظم، مدیر و معلم در روز اعلام نتایج کنکور، همگی برای انتخاب رشته نظر میدادند، فلان رشته را بزن پارسال یکی زد قبول شد…!
فضای انتخاب رشته کاملاً غیر علمی و شبیه به یک رفع تکلیف برگزار شد، که بگویند برای فرزندانتان انتخاب رشته هم کردیم! کمی احساس مهرهی سوخته داشتیم اما گذشت تا به شهریور رسیدیم و نتایج نهایی کنکور اعلام شد، در حال حاضر فرزندم در یک رشته شبیه به آنچه که دوست داشت در یک شهر دورتر از محل سکونت ما در حال تحصیل است…
اما من و پدرش با خودمان روزها فکر کردیم که چرا نشد آنچه که باید میشد و انتظارش را داشتیم و پاسخ سوالات خود را اینطور به دست آوردیم:
1-از ابتدای سال دایم به امید رشد نمرات فرزندانمان در طول سال بودیم، اما حالا متوجه شدیم از همان پاییز و در ابتدای سال نباید فرزندم نمرات معمولی و پایین کسب میکرد.
2-در آزمونهای خارج از مدرسه نباید اجازه غیبت به فرزندم میدادیم و نمرات آزمونهای آزمایشی را باید جدیتر میگرفتیم!
3-نباید در تعداد زیاد کلاسهای فوق برنامه و همایشهای یکروزه فرزندم را ثبت نام میکردیم، چون این کلاسها بعد عید برگزار شد که وقت زیادی از فرزندم گرفت و نوش دارو بعد از مرگ سهراب بود چرا که آزمونهای آزمایشی جامع از اردیبهشت ماه شروع شده بود، اما تاریخ تشکیل کلاسها نزدیک کنکور و بعد از آزمون های جامع آزمایشی برگزار میشد!
4-کلاسهای مشاورهی مدرسه جنبهی انگیزشی داشت و قبح کم کاری دانشآموزان را کم رنگ میکرد، در عین حال که فرزندم نیاز به یک برنامه سازی و برنامهریزی درسی مستقیم داشت که بر اساس آن درس بخواند و به آزمونهای ازمایشی برسد و در برابر نمرات کم باز خواست و راهنمایی شود! 5- و در آخر به این نتیجه رسیدیم کار برای کنکور را بهتر است از سه سال زودتر شروع کنیم تا چنین هزینه و فشاری در سال آخر به بچهها وارد نشود.
5- و در آخر به این نتیجه رسیدیم کار برای کنکور را بهتر است از سه سال زودتر شروع کنیم تا چنین هزینه و فشاری در سال آخر به بچهها وارد نشود.